محل تبلیغات شما



تضادها یکی از اجزای مهم و تاثیرگذار در زندگی انسان هستند، این تضادها هستند که ما و زندگی ما را شکل و معنی می دهند و . تا بدی را نشناسیم مفهوم خوبی برایمان مجهول است، تا روز را درک نکرده باشیم امید پایان شب تار برایمان شکل نمی گیرد، غم و شادی، عشق و نفرت، کمدی و تراژدی و . اما گاهی این تضادها درونی هستند و نه تنها اضطراب، سردرگمی، تنهایی، ناامیدی، افسردگی و . را شکل می دهند که گاهی رفتار ما را تحت تاثیر خود قرار می دهند و . در حالی که از احساس سرشاریم منطق را پیش می کشیم و نیازی را سرکوب و ناکامی را در خودمان جای می دهیم و . بعضی وقتها بهترین تصمیم، تصمیم نگرفتن است اما با رفتاری احساسی یک عمر پشیمانی را برای خود شکل می دهیم و . وقتی باید احساس کنیم، فکر می کنیم و وقتی باید فکر کنیم احساس می کنیم و .  تضاد بین آرمان هایی که برای خودمان داریم و واقعیتی که باید بپذیریم باعث شکل گیری نیتی در ما می شود و سراغ گزینه های جایگزینی می رویم که  . تضاد بین خیال و واقعیت باعث می شود به این فکر کنیم که شاید بیش از یک نسخه از واقعیت وجود دارد و . تضاد بین وجدان و عمل ما می تواند این احساس را شکل دهد که کاری که قرار است انجام بدهیم عبور از خط قرمزهاست و . تضاد بین جای خالی افراد و خاطراتی که از آنها داریم باعث می شود احساس تنهایی کنیم و به دنبال گزینه نامناسب برای جای خالی می رویم و . تضاد بین دنیای واقعی و دنیای مجازی همچون تارعنکبوتی به طرز سیاهی زندگی ما را تحت تاثیر قرار می دهد و اعتیاد به شبکه های اجتماعی می تواند نادانی و بدبختی را به همراه داشته باشد و. هر کسی در لحظاتی از زندگی اش خود را تنها احساس می کند، و از آنجا که انسان یگانه موجودی است که از تنهایی خود آگاه است و در پی یافتن دیگری است، گاهی غریبه هایی را در کنار خود می بیند که غریبه نیستند! آنها کسانی هستند که در حلقه های ذهنی او نقشی ایفا کرده اند و می کنند و . غریبه های آشنا به ما نزدیک و نزدیک تر می شوند و گاهی راهنمای ما به خوبی و سعادت و گاهی سوق دهنده  ما به بدی و بدبختی و . و به این شکل تضادها خود را به صورت دوگانگی نشان می دهند و . یکی می شود من و دیگری سایه! یکی درگیر دنیای واقعی و دیگری درگیر آرمانها، وجدان و . اما سطح دوگانگی متفاوت است. گاهی در حد حرف زدن با خود و تلقین است، گاهی نوشتن و گاهی هم دو شخصیتی بودن و . هرچند خیال پردازی یک راه راحت برای معنی بخشیدن به دنیا است و  شاید اصلا حقیقتی وجود ندارد و چیزهایی که فکرش را می کنیم تنها چیزهایی است که داریم، اما اگر این دوگانگی باعث شود که اصول اخلاقیمان را از دست بدهیم هرج و مرج را فراخوانده ایم و . اگر چه این جملات برداشت ذهن من پس از دیدن سریال آقای ربات است، اما واقعیت زندگی ماست و باید مراقب باشیم تا به دردهای خیالی، آن دیگری خیالی و خیالات دیگری دچار نشویم! چرا که این خیالات به مراتب واقعی هستند و راهی برای صرف نظر کردن از آنها نداریم و پیوسته به آنها احتیاج داریم و ابداعشان می کنیم و .


همین دیروز بود که برای اولین و آخرین بار همراه با یک بزرگتر، پدرم، وارد دبستان شدم که من را به آقای مدیر سپرد و رفت و . همین دیروز بود که برای ثبت نام به دانشگاه رفتم و در سالن مطالعه غرفه بندی شده برای ثبت نام از این غرفه به آن غرفه می رفتم غافل از اینکه همین مکان یکی از بهترین و دنجترین جاهای دانشگاه برای من در طول دوران کارشناسی خواهد بود و . همین دیروز بود که سوار بر اتوبوس بنز به تهران اومدم و پس از ثبت نام یکی از همکلاسی های تهرانی من را برد خانه شان تا کمی استراحت کنم و بعد برگردم شهرستان و . همین دیروز بود که بعد از اولین کلاس دوره دکتری ذوق و شوقی که برای این دوره داشتم از بین رفت و تعلم دیگر برایم جایگاه عبادت نداشت و . همین دیروز بود که ذوق و شوق تعلیم و معلمی، باعث شده بود بوی ماه مدرسه من را از خود بی خود کند و . اما امسال برای من مهر بوی ماه مدرسه ندارد! چرا که بعد از سال ها دل از کلاس، درس و کتاب کندم و عبادتگاهی که سالها معبد آمال و آرزوهایم بود را بیخیال شدم و . هر چند هدفمند این سالها را گذراندم اما وقتی به گذشته نگاه می کنم، میبینم همه این فراز و فرودها تمام شده است به هدفهایم شک می کنم و غمی گلویم را می فشارد و . امروز گریز زدن به خاطراتم، از گذشته ای پر شور، از پاییزهایی که چنان به سرعت گذشت و من را به هدفهایم نزدیک و نزدیکتر کردند و . در پاییزی ترین روزهای سال، با وجود غم و شکهایی که دارم با جسارت تمام هنوز روی پاهای خودم ایستاده و هنوز آنقدر تعلیم و تعلم را مقدس می دانم که باورم نمی شود از آن دل کنده باشم و . هر گاه حس می کنم دارم در افکار سیاه و زجرآوری که اغلب همین هدفها و خودم باعث و بانی اش هستند، زنده به گور می شوم، با خودم حرف می زنم و تکرار می کنم که این نیز بگذرد و . این تغییر به این مفهوم نیست که احساس شکست می کنم یا برای گذشته ای که دانسته یا ندانسته با دست های خودم ساخته ام، افسوس بخورم و . شاید دور شدنم از فضای تعلیم و تعلم خودش یک جور خوشبختی است و . به جرات می گویم تنها عامل رسیدن من به اینجا و تنها نجات بخش من از احوال این روزهایم زمان است و . با گذشت زمان گرچه هیچ چیزی را فراموش نمی کنم اما به آرامشی نسبی می رسم که کمک خواهد کرد خودم را دوباره جمع و جور کنم و به زندگی ادامه دهم و هدفهایی جدید برای خودم تعریف کنم و . زمان نشان می دهد چه‌ چیزهای کوچک و حقیری باعث رنجشم‌ شده بودند و چه چیزهایی یا کسانی در زندگی ارزش جنگیدن دارند یا ندارند و . در گذر زمان آموختم جنگ را باید اول از خودم و به خاطر وجود خودم شروع کنم. آموختم هرگز آنقدر با خودم قهر نباشم که اجازه دهم بی مهری روزگار و زبان تلخ دیگران روحم را فلج کند و رها بودنم را و شادمانه زندگی کردنم را از من بگیرد و . اگرچه زمان زخم ها را از بین نمی برد اما آنها را به تدریج ترمیم می کند و درد ها را التیام می بخشد و .


صدای ربنا در اتاق طنین انداز شده است رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا .» و این هشداری است که وقت اذان نزدیک است و . اذان با صدای خاص موذن زاده پخش می شود و. حتی خدا به عنوان کاملترین و مقدس ترین ساخته ذهنی ما از کلمات استفاده می کند و ما را به رستگاری و بهترین عمل فرا می خواند و . پس حقیقت در پشت انعکاسی که از او در ذهن ما شکل گرفته است پنهان است و اینکه لب جوی، کنار حور و .حقیقت است یا همه آنچه وعده داده شده خیالی است باید صبر کرد و . این انعکاس واقعیت در رابطه ما با افراد نیز وجود دارد و آدم‌ها هم شبیه آینه‌ها هستند و . آن‌ها هم انعکاس‌دهندگان متفاوت و متنوعی هستند و . پرکاربردترین آینه ها همانهایی هستند که در زندگی روزمره زیاد با آنها سرو کار داریم، آینه هایی که تصویری مستقیم و مجازی و برگردان تشکیل می‌دهند و . با توجه به فروانی این نوع افراد دیگر مجازی و برگردان بودن تصویری که نشان می دهند برایمان عادی شده است و در رابطه های عمومی خود با این نوع افراد کنار می آییم و . برخی همانند آینه‌ های کناری خودرو هستند که حتی اگر برچسب اشیا ازآنچه در آینه می‌بینیم به شما نزدیک‌تر هستند» هم نداشته باشند با اولین برخورد با آنها می فهمیم که واقعیت را به صورت برگردان، مجازی و غیرواقعی نشان می دهند و . اما نوعی از آینه ها هستند که انعکاس واقعیت در آنها به جایی که واقعیت قرار دارد بستگی دارد و . اگر به این افراد خیلی نزدیک بشویم تصویری مجازی، بزرگتر اما دور به ما نشان می دهند و . اگر در نقطه ای دور از آنها قرار بگیریم تصویری حقیقی اما کوچکتر و وارونه از ما شکل می دهند و . اما در یک صورت واقعیت و تصویر آن تا بینهایت امتداد خواهد داشت و آن وقتی است که در جایگاه مناسب قرار بگیریم و . آینه ای که همواره تصویری یکسان نشان می دهد، تصویر آن مجازی و برگردان است و . اما آینه ای که به دور و نزدیک شدن ما حساس است کسی است که واقعیت ما را منعکس خواهد کرد و اوست که می توان واقعیت و تصویر را در امتداد بی نهایت با او ادامه داد و . بنابراین ماندگار و بینهایت بودن در دید چنین فردی، هنر فاصله هاست و . وقتی زیاد به هم نزدیک شویم تصویری که از هم می سازیم کمبودها یا آرزوهایمان هستند و . و اگر از هم دور شویم توانایی ها و خوبی های هم را به خوبی نمی بینیم و . خوب ِ من ، هنر عشق در پیوند تفاوت هاست و معجزه اش نادیده گرفتن کمبودها» . و این زمانی محقق می شود که فاصله زمانی و مکانی خودمان را خوب بشناسیم و .


آدمها هدف نیستند، نمیشود تعیینشان کرد. وسیله نیستند، نمیشود از آنها استفاده کرد. طرح و برنامه نیستند، نمیشود آنها را ریخت. تصمیم نیستند، نمیشود آنها را گرفت. دارایی نیستند، نمیشود صاحبشان شد. مال و منال و ملک و املاک نیستند، نمیشود به نام زدشان.
آدمها موسیقی اند، نواخته میشوند، ما فقط میتوانیم آنها را بشنویم.
آدمها قصه اند، روایت میشوند، ما فقط میتوانیم بخوانیم شان.
آدمها شعرند، سروده میشوند ما فقط میتوانیم زمزمه شان کنیم.
اگر روزی دیدی که از دست آدمها بسیار دلخوری، به این فکر کن که آدمها را با چه چیزی اشتباه گرفته ای!
آدمها را بشنو، بخوان، زمزمه شان کن و فراموش نکن که آنها موسیقی اند، قصه اند، شعرند .

#عرفان_نظرآهاری


حدود یک هفته پیش، ناهار دعوت دو تا از دوستانم بودم. بعد از اینکه از کار، ت، آینده مبهم، زندگی و . صبحت کردیم، صحبت از فیلم شد و اینکه تازگی چه فیلمی دیدی و . از پایان آبکی سریال بازی تاج و تخت» حرف زدیم و اینکه این سریال دچار سندروم ماه رمضان» شده است! فصل آخر این سریال در ماه رمضان عرضه شد و با توجه به اینکه اکثر سریال های ماه رمضان حتی اگر شروع خوبی داشته باشند پایانی سرهم بندی شده دارند، بازی تاج و تخت هم به این بیماری دچار شده بود و. وقتی بحث به سریال رسید من حرفی برای گفتن نداشتم چرا که اغلب ترجیح می دم چند تا فیلم خوب ببینم تا اینکه یک سریال را دنبال کنم و. نهایتا تحت تاثیر حرفهایشان قرار گرفتم و با شنیدن اینکه سریال ها طولانی نیست و یک فصل بیشتر ندارد خام شدم و یک هارد پر از فیلم و سریال امانت گرفتم و . دو روز وقت گذاشتم و مینی سریال چرنوبیل» را که یک درام تاریخی جذاب بود دیدم و. وقتی این سریال تمام شد، یک نگاهی به فولدر سریال ها انداختم! یک عنوان من را به خود جذب کرد و آن چیزی نبود جز کوچک دروغ های بزرگ» . در دو روز هفت ساعت وقتم را صرف دیدن مینی سریالی کردم که بیشتر به یک فیلم سینمایی منسجم، محکم، شیک، درام، ترسناک و طنز شبیه بود و . این سریال به اولین سریالی که دیده بودم شباهت زیادی داشت. چرا که این سریال نیز همچون سریال ن خانه دار افسرده حال»  با محوریت قرار دادن زندگی یک سری زن خانه دار درباره‌ی همان چیزی است که ما هر روز خدا با تلاش برای به دست آوردن آن بیدار می‌شویم: زندگی‌ای ایده‌آل . اینکه سریال درباره‌ی زندگی یک سری مادر تجملاتی و خوش‌پوش است که پشت سر یکدیگر غیبت می‌کنند و برای دشمنانشان افاده می‌آیند و . باعث نشده است تا با یک اثر خاله زنکی سخیف روبرو باشیم، بلکه  با درامی جناحی روبرو هستیم که طوری به تمام کاراکترهای اصلی و فرعی‌اش به عنوان یک سری انسان» می‌پردازد و تمام ضعف‌ها و وحشت‌ها و زیبایی‌ها و اشتباهات و تاثیری را که روی یکدیگر می‌گذارند، مورد بررسی قرار می‌دهد که بعضی‌وقت‌ها از شدت واقع‌گرایانه‌بودن و توجه به جزییات، نفس بیننده را حبس می‌کند و . شخصیت های سریال برخلاف تمام ناز و نعمت‌هایی که دارند، از مشکلاتی رنج می‌برند که درباره‌ی‌‌ همه‌ی آدم‌های دنیا واقعیت دارند؛ تنهایی، افسردگی، نیتی، فرزندان طغیان‌گر، رابطه‌های شویی سرد، وحشتِ از دست دادن کنترل زندگی، بحران‌های میانسالی و . سریال درباره‌ی همان چیزی است که در تک‌تک دقایق زندگی‌مان وجود دارد؛ درباره‌ی دروغ‌هایی که هرروز به خودمان یا دیگران می‌گوییم. درباره‌ی دروغی که به خودمان درباره‌ی توانایی دستیابی‌مان به یک زندگی ایده‌آل می‌گوییم. درباره‌ی نگاه‌های حسرت‌آمیزمان به دیگران، چیزهایی که با نگاه کردن به آنها در دل‌مان می‌گوییم و . ما هیچ‌وقت مشکلات دیگران را در خلوت‌هایشان ندیده‌ایم یا توانایی وارد شدن به درون ذهن آشوب‌زده‌شان را نداریم پس فقط ما مشکل داریم و . ما توانایی حس کردن سیاه‌ترین و عمیق‌ترین احساسات خودمان را داریم، اما به ندرت می‌توانیم چیزی را احساس کنیم که در ذهن دیگران می‌گذرد، پس خیلی راحت آنها را به عنوان بیگانه‌هایی میبینم که ما را نمی‌فهمند و . اینکه هیچ‌وقت به این فکر نمی‌کنیم که ما برخلاف جایگاه و طبقه و تفاوت‌های ظاهری‌مان، انسان‌ هستیم و همه‌ی انسان‌ها از سیم‌پیچی روانی یکسانی بهره می‌برند، کاری می‌کند تا در اوج نزدیک بودن به دیگران از لحاظ فیزیکی، در درک آنها شکست  می خوریم و . فقط وقتی متوجه شویم که به هیچ‌وجه زندگی ایده‌آلی وجود ندارد و آدم‌ها همه درگیر زندگی یکسانی هستند، آن وقت خیلی راحت‌ می‌توانیم خودمان، دنیا و ساکنانش را درک کنیم و . شاید بتوان گفت برخی از بهترین لحظات سریال جایی است که آنها مجبور می‌شوند احساساتی که به زور مخفی نگه داشته اند، را برای یکدیگر فاش کنند و . اما در این سریال سکوت شخصیت ها هم پر از حرف است چرا که با این سکوت به تاریکی آزار دهنده ای که در عمق وجودشان ریشه دوانده است اشاره می کنند و . دیدن این سریال  مثل این است که من دارم از بیرون به داخل نگاه می‌کنم. یا مثل این است که به این زندگی نگاه می‌کنم و در این لحظه همه‌چیز فوق‌العاده‌ است، اما این زندگی کاملا به من تعلق نداره» و .


هر وقت کارم بیشتر است خودبخود خوابم هم کمتر می شه و ذهنم درگیر چیزهای زیادی خواهد شد و . چند روزی است که بیشتر زمان را با اعداد، استخراج رابطه ای از میان آنها و دوباره محاسبه اعداد دیگر درگیر بودم و . رابطه ای بین افراد و اعداد وجود ندارد! اما نمی دونم چه چیز باعث شد تا به این فکر کنم که تا حالا با چند نفر در زندگیم روبرو شدم! چند نفر را به اسم می شناسم! چند نفر من را می شناسند و . لبخندی بر صورتم می شینه و به سایه می گم در اولین روز هفته، ماه و فصل جدید خل شدی!؟ این چیزها هیچ اهمیتی ندارد و . اینها بهانه می شود تا به افرادی که نقشی در زندگی من داشتند فکر کنم! افرادی که اثری بر من داشتند، افرادی که در وجودم احساسی را برانگیختند و یا فکری را موجب شده اند و. خیلی ها عابرانی بوده اند که از پیاده روهای عمومی زندگیم عبور کرده اند و حتی اگر اثری بر مسیرهای عمومی داشته اند الان از آن خبری نیست و . اما برخی در روزهای برفی به زندگیم وارد شده اند و اگر الان ردی از وجودشان در زندگیم نیست! به این دلیل است که روزهای برفی خودشان را به روزهای آفتابی داده اند و . بعضی ها هم در روزهایی که در کویر قدم می زدم همراه من بودند! هرچند اثر بودنشان و همقدم شدنشان ماندگار تر بود اما وقتی باد وزید، باد نه تنها آنها را که اثرشان را هم با خود برد و . کسانی که در کنار ساحل مرا همراهی کرده اند نیز همراه موج شدند و ضربات موج بر ساحل زندگی من، اثری از آنها برایم باقی نگذاشته است و  . دنیای دوستی همیشه قدم زدن نیست و گاهی باید در مسیر ایستاد! وقتی در یک پیاده رو، روی برف، کنار ساحل یا شنهای کویر بایستی هر زمان خسته بشی می تونی بری و با رفتنت دیر یا زود اثرت از بین می ره و. اما تعداد کمی من را در راه رفتن بر روی سیمان خیس همراهی کردند و . با توجه به اینکه اگر روی سیمان خیس بایستی رفتنت سخت می شه و . پس این افراد هم رفتند و . ولی فرق این افراد با دیگران در این است که اگر رفتند! جای پای آنها برای همیشه در آن مسیر باقی مانده است و نسیمی، موجی و یا یک روز گرم نتونسته اثرشان را از بین ببرد و .


چند روز پیش یکی از همکاران داشت درباره یکی از دانشجویانش صحبت میکرد که برادر هم داماد فلانی است که چند وقت پیشتر به جرم‌اختلال در نظام مالی کشور (اختلاص) دستگیر شده است و . ایشان هر روز با یک ماشین میلیاردی خاص دانشگاه تشریف می آورند و برای روز معلم‌اساتید را به رستوران خودشان‌ که چندین هزار‌متر زیربنای آن است و در یکی از محله های خوب تهران است دعوت‌کرده بودند و نرفتند و همکار دیگری گفت ایشان‌مشکوک هستند و جالبه از من نمره خوبی هم گرفتند که هنوز برایم قابل هضم نیست چگونه اینقدر خوب سوالات را جواب داده بود و . دیگری گفت فلانی را می گویید؟! سر امتحان من هم داشته تقلب می کرده و به محض اینکه خواستند تقلب را بگیرند آن را خورده است و . بعد که‌خواستن‌برگه را ازش بگیرند گفته "شما خجالت نمی کشید به یک‌بچه هیئتی و مسلمان تهمت‌می زنید و ." بابا هنوز تیکه های کاغذ توی دهنت هست چه‌تهمتی؟چه هیئتی؟ و چه هر سال دهه اول محرم‌ که میشه در‌محله ما همه به تکاپو‌می‌افتند و هر کسی بخشی از امور هیئت روستا را بر عهده میگیره و‌ . کارهای  روتین وعادی هرساله توسط یک سری مسئول هیئت پیگیری میشه اما هر کاری از نصب پرچم تا‌تصمیم گیری در باره هزینه های هییت باید این‌مسیولین‌باشند و تا‌نباشند گویا کاری انجام‌نمیشه و . هییتهای مذهبی بخشی جدایی ناپذیر از‌فرهنگ ما ایرانی ها هستند و‌ گاهی برخی قصد دارند تا‌ این‌سبک انجام‌امور را به کارهای سازمانی و‌تشکیلاتی که دامنه و ابعاد آن بزرگتر و متفاوت با فعالیتهایی است که در یک هیئت انجام‌میگیرد نیز تعمیم بدهند و . سبک مدیریتی هیئتی ویژگیهای خاصی دارد از جمله اینکه در این‌سبک اگرچه مشارکت و همکاری بین افراد بالاست اما‌گاهی خودش را با شکل افراطی عدم‌مشارکت و عدم همکاری و رفتار سلیقه ای جایگزین میکند و این امر باعث شده تقریبا همه هیئتها درون‌خود اختلافاتی داشته باشند که در بسیاری موارد به جدا شدن بخشی از هیئت از هیئت اصلی منجر می شود و . در این‌سبک برنامه ریزی و زمانبندی‌ یا‌مبتنی‌بر نیاز (شکم) است یا‌نماز و همواره برای اجرای آن مسئول در دید همه هست و باید در چشم افراد باشد و . یک فرد عیر متخصص خودش را مسئول جا میزنه و گویا اگر او نباشد هیچ‌چیزی درست انجام‌نمیشه و هر کسی‌ساز خودش را خواهد زد اما در واقع در بسیاری مواقع خود او هم‌کارها را به شکل درست انجام‌نمی دهد و . هزینه هایی که در هیئت انجام‌میشه نه‌محل تامین آن  مشخص است و‌نحوه عملکرد و هزینه آن و . در عصری که مدیریتچیزی فراتر از روشهای کلاسیک و دستهای نامرئی آدام اسمیت است و استفاده از فناوری های نوین یکی از ارکان مدیریت موثر هست، هنوز شاهد این هستیم که بسیاری از امور کشور نه تنها بر اساس اصول‌مدیریتی کلاسیک انجام نمیشود که با مرام‌و منش هیئتی انجام‌می شود و . یکی از جاهایی که همیشه امور منفی آن به راحتی‌ دیده می شود فوتبال است و قاعدتا وجود چنین مرام‌و‌منشی در مدیریت این بخش راحتتر از بقیه بخشهای کشور دیده میشود و مدیریت رویدادها و مسابقات این‌بخش به شکل هیئتی انجام‌میشود نمونه بارز آن برنامه ریزی مسابقات لیگ است که گویا تنها معیار و‌ملاکشان زمان اذان است و .همچنین مسابقه‌فینال جام‌حذفی دیشب، مسابقات لیگ امسال، بازسازی ورزشگاه آزادی و ساخت‌بسیاری از اماکن‌ورزشی نمونه هایی دیگر است که در همه این رویدادها همواره یکی هست‌ که‌به عنوان‌ مسئول کارها را پیگیری میکند اما اگر کار خوب‌در بیاد او انجام داده است و اگر‌بد باشه دیگران مسئولیت و‌وظایفشان را انجام‌نداده اند و . مشکل من با این‌رویه عدم‌ وجود یک ساختار و روش نظام مند و عدم‌پاسخگویی است که‌باعث میشه‌منابع ارزشمند کشور به شکلهای گوناگون ضایع شود و . عمق فاجعه را میتوان در جواب‌یکی از نمایندگان مجلس به وزیری که به وضعیت فینال دیشب خرده گرفته بود یافت که 《این وضع نمونه ای از مدیریت ما است آقای وزیر ! مداخله و مدیریت غیرمتخصصان بر بخش های تخصصی؛ سایر بخش ها هم کم و بیش همین وضع را دارند ولی چون در مستطیل سبز بازی نمی کنند و پخش زنده نمی شود، به چشم نمی آید.»


هر وقت فوتبال می بینم، اولین سوال پدرم این است که بازی کجا برگزار می شه؟ هنوز جواب اولی را ندادم می پرسه پخش زنده است؟ زنده بودن تصاویر بازی فوتبال که در یکی از دورترین شهرهای ایران، انگلیس، اسپانیا و یا هر جای جهان در حال برگزاری است حتی باعث می شه او نیز من را در دیدن همراهی کند و . اگرچه در زمینه کار با توپ هیچوقت توانایی زیادی نداشتم، ولی از سر دلخوشی هر وقت توپی می دیدم  حس و حال دنبالش دویدن و ضربه زدن بهش در من زنده بود و . اما خیلی وقت است که مهمترین سرگرمی و دلخوشی من تماشای فوتبال و دنبال کردن آن هست به نحوی که بخشی جدایی ناپذیر از زندگی من هست که به سایر بخشهای مختلف زندگی من معنی می دهد و . سالهاست که برخلاف خیلی ها که ذهنشان درگیر فرجام برجام است من بیشتر پیگیر جامها هستم و . تماشای فوتبال و پیگیری مسابقات به خودی خود جذابیت ندارد و چیزی فراتر از خود بازی، آن را جذاب می کند، چیزی شبیه حس تعلق به یک تیم  که باعث می شه هر بازی فوتبال برایم نبرد خیر و شر باشد، خیر آن رضایت من از برد تیم محبوبم و شر آن حس ناخوشایند باخت است و . کمتر کسی می تواند بگوید کی و چرا هوادار یک تیم فوتبال شده است! چون حس هواداری از یک تیم یک دفعه ظهور و بروز نیافته است و جستن بهانه برای عشق کاری عبث و بیهوده است و . فوتبال یک دین خاص و نو در جهان جدید است که به اندازه تیم هایی که وجود دارد می توانیم برای آن فرقه تعریف کنیم و . فرقه هایی که حقانیت خود را در زمین مسابقه نشان می دهند و . همه اینها باعث می شود تا این ورزش چیزی فراتر از فعالیت بدنی و سرگرمی باشد و هواداری از  یک تیم فوتبال چیزی فراتر از پذیرش مذهب باشد!  چیزی فراتر از دوست داشتن آن تیم و طرفدار آن بودن! هواداری با طرفداری متفاوت است! در طرفداری جهت معنی دارد و یک طرفدار یک سری اهداف غریزی را دنبال می کند و وقتی تیمش ببازد شاکی است و در زمان برد شاد می شود و . یک هوادار نه تنها با تیم خود زندگی می کند که در بسیاری مواقع آن تیم برای او کل زندگیش می شود! چرا که لحظات خوشی و ناخوشی فرد، اشکها و لبخندها، شعف و غم و همه احساسات  او را شکل می دهد و . وقتی برای سومین بار متوالی پرسپولیس جام قهرمانی را بالای سر برد، این سوال در ذهنم شکل گرفت چرا پرسپولیس؟ از کی و چگونه هوادارش شدم و جواب به این سوالات مثل این است که بخواهم برای زیبا بودن یک گل رز توجیه بیاورم و . اما هوادار بودن مثل زندگی است! زندگی برای هر کس شاید تفاوتهایی با دیگری داشته باشد اما برای تمام کسانی که افتخار زنده بودن دارند فارغ از سن، جنسیت، قوم، نژاد، محل زندگی، سطح تحصیلات، جایگاه اجتماعی و زندگی وجود دارد و برای  هر کس که زنده است، زندگی با همه پستی و بلندی، فراز و فرود، زشتی و زیبایی، خوشی و ناخوشی، شادی و غم، نفرت و عشق و نبودن و بودن هایش جریان دارد و . هوادار هم اگرچه همیشه دوست دارد تیمش به بهترین ها دست یابد، اما باخت و ناکامی ها، او را از هواداری تیمش دور نمی کند و .


تصویری محو از شبی که یکی از دوستان داداشم اومد خانه ما و از داداشم که فردا به شهر می‌رفت خواست تا برایش مجله کیهان ورزشی که فردا روی دکه رومه‌فروشی‌ها خواهد بود را خریداری کند هنوز در ناخودآگاه من وجود دارد و . بازی‌های آسیایی پکن، مقدماتی جام جهانی 94 و فینال جام جهانی 94 و از دست رفتن قهرمانی برای لاجوردی پوشان ایتالیا همراه با صدای زنده‌یاد بهرام شفیع نوستالژی‌هایی است که از دوران کودکی از فوتبال به یاد دارم و . اما از حدود 20 سال پیش برنامه‌ای تخصصی به صفحه جادویی تلویزیون پا گذاشت و فوتبال را برایمان تفسیر و تحلیل می‌کرد و . اما الان باید با گفتن این جمله که یادش به خیر برنامه‌ای با نام 90 داشتیم» عادت کنیم و این برنامه هم مثل دیدنی‌ها، جنگ هفته، مسابقه هفته و . فقط در ناخودآگاه ما جای خواهد گرفت و . متأسفانه علیرغم اینکه در سال‌های اخیر دیدن فوتبال با گزارش‌های نسبتاً خوب لذت‌بخش‌تر شده است اما در زمینه مجری برنامه‌های ورزشی خیلی ضعیف بودیم و . حتی باوجود اقبال شدیدی که به گزارش‌های مجری برنامه 90 داشته و دارم، هیچ‌وقت نتوانستم به‌عنوان مجری او را بپذیرم و . برنامه 90 چیزی شبیه فیلم افشاگر» بود که گاهی با تاباندن نوری ضعیف به زوایای پنهان فوتبال ایران، جنگ خیر و شر را نمایان می‌کرد اما هیچ‌وقت نتوانست یک پرونده را به سرانجام برساند و . علیرغم اینکه تهیه‌کننده و مجری این برنامه یک فرد باهوش و توانمند بود هیچ‌وقت نتوانست چیزی فراتر از یک برنامه سرگرم‌کننده باشد که به دنبال دیده شدن است و . در برنامه‌های اخیر علاوه بر اینکه مجری به پشتوانه بینندگان میلیونی بر مدرک دانشگاهی خود نیز می‌بالید، اما نتوانست از هیچ‌کدام از این دو استفاده کند و بالاخره صاحبان رسانه نسخه او را پیچیدند و . علیرغم اینکه ازنظر محتوا، نحوه اجرا، نداشتن رسالت، جانب‌داری و بسیاری موارد دیگر این برنامه با چیزی که دوست داشتم فاصله زیادی داشت اما تنها برنامه‌ای غیر از پخش زنده فوتبال بود که از تلویزیون دنبال می‌کردم و . در کشوری که برخی از تیم‌های سطح اول فوتبال آن کمتر از 20 سال سابقه دارند، برنامه‌ای تخصصی برای فوتبال باسابقه 20 ساله که یک برند بزرگ نیز محسوب می‌شود به خاطر لج بازی یا باند بازی و . از بین برود پذیرفتی نیست!  شاید بهترین جمله برای توصیف این وضعیت این باشد که: اگر تغییر نکنیم، حذف می‌شویم. برای جلوگیری از حذف شدن در بازی زندگی، باید تغییراتی را در خودمان و زندگی‌مان به وجود آوریم و .


در تمام سال هایی که می نویسم تنها یک بار نوشته ای را با قلم نوشتم و همواره کلیدهای صفحه کلید لپتاپم به مغزم کمک کرده است، تا کلمات تنظیم کننده ریتم تپش قلبم را ثبت کنم و .  درهمه این سال ها، تنها همنشین و همدم همیشگی من در روزهای خوشی و ناخوشی، زمان های تنهایی و رخوت ناشی از نبودن ها و لحظه های خوشی و سرخوشی از بودن ها،  همین لبتاپ بوده است و . او تنها کسی است که همه رازها و رمزهای من را در درون دلش دارد و هیچ وقت نه از نوازش شدن کلیدهایش سرمست شده است و نه از ضربه هایی که بر آن زدم خم به ابرو آورده و . این روزها که نوشتن برایم کمی سخت شده است و نه دلم که دستم نیز دیگر هوای نوشتن در سر ندارد و . خاطرات سال های نوشتنم، زمانی که یکی از تفریحات ناسالم من وبگردی بود، در ذهنم جاری است و نوشته ها و نویسنده های مختلف در ذهنم مرور می شوند و .  بعضی وقت ها احساس می کنم دیوانه شده ام که با وجود نشستن گرد فراموشی بر نوشته هایشان به خاطر گذر عمر و پیری، نویسنده هایی هنوز برای من زنده هستند و اثرشان ماندگار که سالهاست از آنها خبری نیست و نوشته ای ازشان منتشر نمی شود؛ همان نویسندگانی که روزگاری از خواندن نوشته های هم سرخوش بودیم و گاهی برای هم نظری به یادگار  می گذاشتیم، همان هایی که با اسم های مستعار می شناختیم، همان هایی که برخلاف دنیا و نوشته های مجازی شان برایمان واقعی بودند و . رد و نشانه هایی که از آنها داشتم را دنبال کردم اما متاسفانه به جز یکی دو نفر که هنوز گاهی می نویسند، بقیه یا کرکره ها را پایین کشیدند و دیگر نمی نویسند و یا اینکه دیگر اثری از آنها نیست و تنها چیزی که از آنها باقی است آدرسی است که من را به ممکن است آدرس وبلاگ را اشتباه وارد کرده باشید و یا وبلاگ حذف شده باشد» می رساند . اگر چه بر سردر بازاچه عمر نوشته است اینجا خبری نیست! اگر هست هیاهوست . اما من هنوز درد دلهایم را برای سایه ای خواهم نوشت که نوشتن برایش منصرف می کند مرا از مرگ و نبودن . کاش این کلمات به جای نوشتن اینکه بر کرانه این باغ، دستی همیشه منتظر دست دیگرست و چشمی همیشه هست که نمی خوابد .» نشانی تو را می نوشت .


برگزاری هفتمین دوره بازی های آسیایی در تهران، یکی از اولین رویدادهای مهم ورزشی است که در خاورمیانه و ایران برگزار شده است. کیفیت برگزاری این رویداد در حدی بود، که ایران درخواست میزبانی خود برای المپیک 1984 را نیز اعلام کرد اما . مهمترین رویداد ورزشی بین المللی که در سالهای اخیر در ایران برگزار شده است، مسابقه فینال ACL20 در ورزشگاه آزادی بود که آن هم در ابتدا با توجه به عدم وجود استانداردهای لازم قرار بود در کشوری دیگر برگزار شود، ولی با بسیج کل نیروی اقتصادی و اجرایی ورزش کشور، زخم های این استادیوم پیر پوشانده شد و . اولین بازی که بعد از آن فینال، به ورزشگاه رفتم به وضوح مشهود بود که بازسازی انجام شده در حد ماست مالی بیشتر نبوده و . اگرچه عدم وجود زیرساختها و امکانات سخت افزاری یکی از ضعف های ملموس فوتبال ایران است، اما یکی از ضعفهایی که سالهاست ورزش ایران و به خصوص فوتبال از آن صدمه دیده است، ضعف دیپلماسی ورزشی است. این ضعف چنان قوی است که سالهاست هیچ کشور صاحب فوتبالی حاضر به بازی دوستانه در خاک ایران که چه عرض کنم در یک کشور ثالث نیز با تیم ایران نشده است و اگر رویدادی مثل جام جهانی نبود شاید هرگز شاهد رویارویی تیم فوتبال ایران با کشورهایی مثل آرژانتین، اسپانیا، آلمان، پرتقال و. نبودیم! اساسنامه فدراسیون جهانی فوتبال در موارد متعددی به برخورد با ورود نهادهای دولتی و فشارهای ی اشاره دارد و فدراسیون‌های عضو متعهد به مستقل بودن و جلوگیری از هر نوع دخالت ی هستند و . اما در سالهای اخیر شاهد این هستیم که همیشه فوتبال ایران اولین جایی بوده است که از چالش های ی گزیده شده است، سالهاست بازی با تیم های صعودی در کشوری ثالث برگزار می شود و . دیگر نه تنها هیچ مربی بزرگی حاضر به نشستن روی نیمکت تیم های ایرانی نیست که بازیکنان و مربیان درجه چند خارجی نیز تاقچه بالا می گذارند و عطای حضور در فوتبال ایران را به لقای آن می بخشند و . این اواخر نیز مسئله انهدام هواپیمای مسافربری اوکراینی، باعث شده است تا علارغم اینکه ممنوعیتی برای پرواز در حریم هوایی ایران وجود ندارد، باز دستهایی آهنین از پشت میز AFC، فوتبال ایران و فوتبال دوستان ایرانی را از داشتن بازی خانگی محروم کند و . مدیران فوتبالی ایران که نه تنها زبان بین المللی نمی دانند و از اصول دیپلماسی ورزشی به دور هستند حتی زبان فوتبال هم خوب نمی دانند و باز شاهد این هستیم که به مرگ گرفته شده بودند و حال به تب راضی شدند و قصد فریب اهالی فوتبال به زنده بودن به گرمای تب دارند و .  نکته طنزآمیز ماجرا آنجاست که، با بیان اینکه بزک نمیر بهار میاد خربزه با خیار میاد»، وعده برگزاری دور برگشت به میزبانی تیم های ایرانی به عنوان موفقیت و پیروزی بزرگ قلمداد می شود و . این درحالی است که در چند دهه اخیر بارها کشورهای منطقه میزبان بزرگترین رویدادهای آسیایی بوده اند، بزرگترین تیم های اروپایی اردوهای پیش فصل خود را در کشورهای زیرپونسی همسایه برگزار می کنند، دو سال دیگر بزرگترین رویداد فوتبالی جهان، جام جهانی فوتبال، در کشوری در همسایگیما برگزار می شود که همواره شاهد این هستیم که در بزرگترین مسابقاتشان هم با تعدادی معدودی تماشاگر برگزار میشود و. اما فوتبال ما همواره از ضعف دیپلماسی در حال ضربه خوردن است و .


بیشتر اوقات برای بیدار شدن  به گوشی موبایلم سفارش می کنم که در ساعت مقرر من را بیدار کند، اما اغلب قبل اینکه آلارم گوشی به صدا در بیاد ساعت درون بدنم فعال می شه و بیدار می شم و . اگرچه شاید تلقین اینکه باید ساعتی خاص بیدار بشم در این بیدار شدن موثر است، اما گاهی اوقات بدون اینکه از پیش با خودم قرار بیدار شدن گذاشته باشم بیدار می شم و . امروز، چند صباحی به اذان صبح مانده بود بیدار شدم، چنان خواب از سرم پریده بود که انگار قوطی انرژی زا سرکشیده باشم و . گوشی را بر می دارم و متوجه می شم که ساعت بدن من با جایی دیگر تنظیم بوده است و یاد من در خاطر یکی دیگر زنده بوده است و . از بلاگفا خارج می شم و به این دعا فکر می کنم ما را به دعا کاش فراموش نسازند رندان سحر خیز که صاحب نفسانند .» . وقتی از خانه خارج شدم، سفیدی برف که برهمه رنگ های شهر رنگ یک رنگی پاشیده بود، باعث شد این نوشته در وصف برف را در ذهنم مرور کنم: هر مذهبی، رنگی داشت و هر رنگی اختلافی آورد، من اما سرانجام به آیین برف ایمان آوردم که رنگارنگی را زیر بال خود می گیرد و همگان را سپیدی می بخشد. برف همان دین من است .» . عصر وقتی سوار تاکسی شدم، راننده تاکسی با شوخی خاصی خنده را بر لبانم نشاند و در طول مسیر با کلام شیوای خودش مسافرها را شاد میکرد، به پایان مسیر رسیده ایم و راننده می گوید به خاطر اینکه در طول مسیر سکوت اختیار کرده ای پس اینجا پیاده ات میکنم، لبخندی می زنم و با کمال تشکر بهش می گم من سعی کردم بیشتر گوش بدم تا اینکه صحبت کنم و. راننده خوش سخن با تشکر از اینکه خندیدم من را با بدرود بدرقه می کند و . وقتی دارم روی برفهای له شده پیاده رو به سمت مسیر بعدی قدم بر می دارم در ذهنم این شعر جریان می یابد:
زخم هایی که بر قلب داریم
اگر چه جایشان هرگز خوب نخواهد شد
ولی به یادمان خواهد آورد
که ما هم
کسانی را دوست داشته ایم.
حقیقتِ تلخ آنجاست
که قلب همواره خواهد تپید
زخم بارها باز خواهد شد
و "دوست_داشتن"
چون عفونتی خوش خیم
تمام وجودمان را خواهد گرفت
شاید برای همین است که آدم های زخم خورده
همیشه لبخندی ملایم و سرد
روی لب دارند .»


یلدا نام یک فرشته است
یلدا نام فرشته ای است بالا بلند، با تن پوشی از شب و دامنی از ستاره. یلدا نرم نرمک با مهرآمده بود. با اولین شب پاییز و هر شب ردای سیاهش را قدری بیش تر بر سر آسمان می کشید تا آدم ها زیر گنبد کبود آرام تر بخوابند.
یلدا هرشب بر بام آسمان و در حیاط خلوت خدا راه می رفت ولابه لای خواب های زمین، لالایی اش را زمزمه می کرد. گیسوانش در باد می وزید و شب به بوی او آغشته می شد.
یلدا، شبی از خدا پاره ای آتش قرض گرفت. آتش که می دانی، همان عشق است. یلدا آتش را در دلش پنهان کرد تا شیطان آن را ند. آتش در یلدا بارور شد.
فرشته ها به هم گفتند: " یلدا، آبستن است، آبستن خورشید. و هر شب قطره قطره خونش را به خورشید می بخشد و شبی که آخرین قطره را ببخشد، دیگر زنده نخواهد ماند".
فرشته ها گفتند: " فردا که خورشید به دنیا بیاید، یلدا خواهد مرد".
یلدا همیشه همین کار را می کند، می میرد و به دنیا می آورد. یلدا آفرینش را تکرار می کند.
راستی، فردا که خورشید را دیدی به یاد بیاور که او دختر یلداست و یلدا نام همان فرشته ای است که روزی از خدا پاره ای آتش قرض گرفت.

#عرفان_نظرآهاری


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

هنرستان ایران